ای مـاه دل سـیاهـم
تـا وقـتی
در آسمان قـلبم می درخـشی،
مراقـب سیاه چاله هایم هستم
که مـبادا
کسـوف قـهـرت
ابـدی شود.
ابــرها را کـنار زده ام
منــتظرت
بـر پـشت بـام دلـم دراز کـشیـده ام
تـا لبـخـندت را
در آغـوش گـیـرم...
مدتها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر...
ماه...
و تو را...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم، هنوز اولین سطر را نخوانده...
تو را به خاطر آوردم
و امواج دریا را...
ولی نه...!!
باید ترک کنم!
هم شعر...
هم تو...
و هم...
همهی شب هایی را که به ماه نگاه میکردم.....!
ϰ-†нêmê§ |