همیشه دقیقا وقتی پر از حرفی
وقتی بغض میکنی
وقتی داغونی
وقتی دلت شکستـه
دقیقا همین وقتا
انقدر حرف داری که فقط می تونی بگی :
"بیخیال"
بودنت را دوست دارم
وقتی پنجه در کمرم حلقه می کنی
و به آغوشت سفت مرا می فشاری
و وادارم می کنی
که به هیچ کس فکر نکنم
جز تو ...!
به من قول بده....
در تمام سالهای باقیمانده
تا ابد.....
مواظب خودت باش...
دبگر من نیستم،
که یاد آوری کنم!!!
می دانم
که تو از پشت این صحنه ی مضحک باخبری ولی...
می خواهم بخندم !
بگذار کسی نفهمد
من چقدر مرد بودم
توی روزهایی که باید
فقط یک دختر نوزده ساله ی پرانرژی می بودم ...
گاهی باید دستاشو بگیری تو دستت
و فقط یه جمله بهش بگی:
"من واسه یه لحظه بیشتر با تو بودن حاضرم همه دنیا رو بدم"
شریک زندگی آدم کسیه که:
می دونه اعصاب نداری...!!!
می دونه حوصله نداری...!!! می دونه بهونه می گیری بی دلیل...!!! اما بازمم می گه: تو یکی یه دونه ی منی
با تمام مداد رنگی های دنيا
به هر زبانی که بدانی يا ندانی !
خالی از هرتشبيه و استعـاره و ايهام …
تنها يک جمله برايت خواهم نوشت :
دوستت دارم خاص ترين مخاطب خاص دنيا !
براتون پیش اومده وقتی پای تلفن باید خداحافظی کنید،
اما هنوز دلتون می خواد صداشو بشنوید.
یهو می گید: راستی؟
می گه: جانم ...؟!
آرم می گی: *دوستت دارم*
آخ ...که این چند ثانیه آخر چقدر می چسبه ...
یه نفر باید باشه یکی که اونقدر بخوادت اونقدر دیوونه ت باشه و به روی خودش نیاره
اونقدر منتظر فرصت باشه بهت بگه چقدر دوستت داره
اونقدر که وقتی موقعیتش جور شد
وقتی همه چیز مساعد شد
وقتی خجالتش ریخت
وقتی فهمید دلت به دلش راه داره
بی مقدمه بغلت کنه
بزنه زیر گریه با تموم وجودش فشارت بده و بهت بگه :
"خیلی نامردی که باعث شدی اینقدر بخوامت خیلی ....."
چقدر خوبه وقتی با عشقت قهر میکنی
و بر خلاف میلت میگی دیگه دوست ندارم! نمی خوامت!
این جمله رو بشنوی:
غلط کردی چه بخوای چه نخوای مال منی...!!
سیب می خواهد دلش ...
آنکه بی حساب عاشق است ...
اما نمی داند ...!
کرم دارد روزگار ما !
با خودم عهد بستم اگر تو را دیدم
بگویم از تو دلگیرم
اما تو را دیدم و باز گفتم
بی تو می میرم!
ﻋﺸــــﻖ ﯾﻌﻨﯽ..
حـــــتی اگه …
ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩﺕ !!
بدونی نمیشه !!
ﺍﻣﺎ ﻧﺘﻮﻧﯽ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨﯽ!
ﻧﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮ…
ﻧﻪ ﻓﮑﺮﺷﻮ…
گاهی حجم دلتنگی هایم آنقدر زیاد می شود که دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ می شود...
دلتنگم...
دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید ازحرکت ایستاد...
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ خودم...
خودی که مدتهاست گم کرده ام...
دیوار احساس من را،
همه…
کوتاه می پندارند ،
اما چه می دانند ،
در پس این دیوار کوتاه ،
زمینش عمق فراوان دارد...
من!! عـاشق نیستم ...
فقـط گـاهی که حرف تو می شود
دلم مثل این که تب کند....
گرم و سرد مـی شـود...
آب مـی شـود...
تنــگ می شـود...
وقتی که ...
نه دستی برای گرفتن ...
نه آغوشی برای گریه ...
نه شانه ای برای تکیه ...
انتظار نداشته باش خنده ام واقعی باشد ...
این روز ها فقط زنده ام تا دیگران زندگی کنند ...
هــــوا را هــــــر چــــقــدر نفـــــس بــکــشـــی
بـــاز هــــــم بـــرای کــشیـــدنش بـــال بـــال میزنی...
مثل تـــــــــو...
کـــه هـــر چــــقدر کـــه بــاشــی...
بــاز بـــاید بـــاشی...
ببین گاهی یه وقتایی دلم سر میره از احساس
نه میخوابم نه بیدارم از این چشمای من پیداست
تنم محتاج گرماته زیادی دل به تو بستم
هیچ دردی در این حد نیست من از این زندگی خستم
من بد نیستم در احوال پرسی های روزانه
معنی خوبـــــــــــــم را نمیدهد
حتی معنی اینکه بـــــــد هستم را هم نمیدهد!
لامذهب برزخی است برای خودش!!!
التماس مال دیروز بود
مال وقتی که ساده بودم
امروز می خوای بری؟
هیس!!!
فقط خداحافظ...
با خودمان می گوییم... عادت می کنیم و با صراحت زیادی، این جمله را تکرار میکنیم... آن چیزی که هیچکس نمی پرسد، این است که: به چه قیمتی عادت می کنیم ؟
ϰ-†нêmê§ |