مانده ام چگونه تو را فـرامــوش کنم اگر تو را فـرامــوش کنم باید... سال هایی را نیز که با تو بوده ام، فـرامــوش کنم دریا را فـرامــوش کنم و کافه های غروب را باران را... اسب ها و جاده هارا باید دنیا را... زندگی را... و خودم را نیز فـرامــوش کنم تو با همه چیز من آمیخته ای...!
گفت:حالت را نمی پرسم! می دانم خوبی، عکس هایت همه با لبخندند! و نمی دانست عکاس که می گوید سیب؛ من یاد خماقت حوا می افتم، و پوزخند می زنم...!
ϰ-†нêmê§ |