هميشــــــــــــــــه ميگفتم ...
طلـــــــــوع رو دوست دارم ؛
زندگــــــــــــــــي رودوست دارم،
اما ميدونـــــــــي ..راستشو بخواي ..
طلـــــــــوع رو توي نگاه چشماي قشنگت...
و زنــــــــــــــدگي رو در کنارت ميخوام ...
دوســـــت دارم يه شب تا صبح بشينم
و فــــــــــــقط چشماتو نگا کنم
تا باوركنم چگونه ديدن و....
دنیا کوچکتر از آن است که گمشدهای را در آن یافته باشی هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمدهاند چمدانشان را میبندند و ناپدید میشوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و
بیرحمترینشان در برف
آنچه بر جا میماند رد پاییست
و
خاطرهای که هر از گاه پس میزند مثل نسیم پردههای اتاقت را!!!
در ساحل قلبها فقط ردپاي دوست مي ماند ... وگرنه موج روزگار هر ردپايي را از بین می برد.
مردم بسیاری وارد زندگی شما میشوند ، اما فقط رد پای دوست در قلبتان باقی میماند....
زندگی زیباست، مانند زمین
زندگی زیباست، مثل آسمان
میتوان این شعر را هر روز خواند:
«زندگی زیباست چون رنگین کمان!»
میتوان بر آسمانها تکیه زد
میتوان روی زمین تنها نبود
توی گوش سنگها هم میتوان
شعر خوب دوستیها را سرود.
میتوان خوابید روی سبزهها
در سکوت، آواز گلها را شنید
میتوان لبخند بر خورشید زد
حرفهای ماه زیبا را شنید...
زندگی یعنی:
ناخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمی پذیرد ، مردن ...
در پشت پنجره خيالم
هميشه منتظرم
شايد عبور كني
شايد با نگاهي
قلب بي تابم را آرام كني
مرا ياد لبخندت خوش است
بي تو ماندن
بهشتم
ناخوش است...
خـیــــلی ســخــتـه کـه بــخــوای
بـا آب خــوردن،
بــغــضـت رو بـفـرسـتـی پـایـیـن،
امـــا یـــه دفــعــه
اشـــــک از چــشـمــات
جــاری بـشـه....
کم کم یاد گرفته ام با آدمها همانگونه باشم که هستند.
همانقدر خوب / گرم / مهربان...
و گاهی...
همانقدر بد / سرد / تلخ..!!
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری....
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
«سهراب سپهری»
چوپان قصه ما دروغگو نبود
او تنها بود و از فرط تنهایی فریاد گرگ گرگ سر میداد .
افسوس که کسی تنهاییش را درک نکرد و همه در پی گرگ بودند.
در این میان فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست...
به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز تو را تشخیص دهد
اندوه پنهان شده در لبخندت را،
عشق نهان در عصبانیتت را ،
و معنای حقیقی سکوتت را....
دوری،
آزمـــــون دلــــهاست!
یــــا دلتـــــنگ می شوی ...
یــــــا فــــرامـــوش ...
ϰ-†нêmê§ |