من خیلی گله دارم
تو
آنقدر آویزان سـکـوت من شدی
که پاره اش کردی
حالا
من این سـکـوت تکه پاره شده را نمیخواهم
آنقدر آویزان سکـوتت میشوم
که تکه پاره شود
قصاص سـکـوتم را
از تو خواهم گرفت
سـکـوت من ...
که گناهی نداشت !
از سکوتم بترس! وقتی که ساکت می شوم... لابد همه ی درد دل هایم برده ام پیش خدا... بیش تر که گوش دهی... از همه ی سکوتم... از همهی بودنم... یک آه می شنوی... و باید بترسی... از آه مظلومی که فریاد رسی جز خدا ندارد...
سکوت اتاقم را دوست دارم و آنرا حتی با صدای ترکیدن بغضم نخواهم شکست بغضم را فرو خواهد خورد اما سکوت را ادامه خواهم داد تاریکی مطلق اتاقم را با هیچ نوری از بین نخواهم برد حتی با برق نگاهم چشم هایم را مدت هاست به روی همه چیز بسته ام چرا که تاریکی اتاقم کمرنگ نشود
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرك می كنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندكی سكوت...
به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز تو را تشخیص دهد
اندوه پنهان شده در لبخندت را،
عشق نهان در عصبانیتت را ،
و معنای حقیقی سکوتت را....
آنــهــایی که به جــای فـریـــاد زدن ... سکوت می کننــد
یک روز به جـای اینکه صبـــر کننــد
در را بــاز می کننـد و می رونــد ...
ϰ-†нêmê§ |