خـیــــلی ســخــتـه کـه بــخــوای
بـا آب خــوردن،
بــغــضـت رو بـفـرسـتـی پـایـیـن،
امـــا یـــه دفــعــه
اشـــــک از چــشـمــات
جــاری بـشـه....
این روزها زیادی ساکت شده ام
حرف هایم نمی دانم چرا به جای گلو ...
از چشم هایم بیرون می آیند ...
ϰ-†нêmê§ |