وقتی که ...
نه دستی برای گرفتن ...
نه آغوشی برای گریه ...
نه شانه ای برای تکیه ...
انتظار نداشته باش خنده ام واقعی باشد ...
این روز ها فقط زنده ام تا دیگران زندگی کنند ...
ای مـاه دل سـیاهـم
تـا وقـتی
در آسمان قـلبم می درخـشی، مراقـب سیاه چاله هایم هستم که مـبادا کسـوف قـهـرت ابـدی شود. ابــرها را کـنار زده ام منــتظرت بـر پـشت بـام دلـم دراز کـشیـده ام تـا لبـخـندت را در آغـوش گـیـرم...
نمی دانم از دلتنگی عاشق ترم یا از عاشقی دلتنگ تر!
فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی
و رفتی ، بی آنکه نباشی . .
ϰ-†нêmê§ |