سیب می خواهد دلش ...
آنکه بی حساب عاشق است ...
اما نمی داند ...!
کرم دارد روزگار ما !
من!! عـاشق نیستم ...
فقـط گـاهی که حرف تو می شود
دلم مثل این که تب کند....
گرم و سرد مـی شـود...
آب مـی شـود...
تنــگ می شـود...
دیگر به هوای نازت
هیچ مردی سر به بیابان نمی گذارد!
ساده ای لیلی جان!
اینجا مجنون ها
با یک کلیک روزی هزار بار عاشق می شوند!...
از چه بنویسم ؟؟ از آسمانی که همیشه در حال عبور است؟ یا از دلی که سوتو کور است؟ از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟ از خاطراتی که با تو در باران خیس شد؟ یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد؟ از چه بنویسم ؟؟ از نامه هایی که هیچوقت بسویت نفرستادم ؟ یا از ترانه هایی که هرگز برایت نخواندم؟ از چتری که هرگز زیر آن نایستادیم؟ یا از بدرودی که هرگز بر زبان نیاوردیم؟ من عاشق بیابانی هستم که هرگز قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم… من دل بسته درختی هستم که فرصت نشد اسممان را رویش حک کنیم….. من منتظر پنجرهایی هستم که عطر تو را دوباره به من نشان دهد….
روز هاست درگیرم...اما تو باونکن
مانده ام کدام را راضی کنم !
بگذار سیگارم را بکشم...
دلی که می خواهد عاشـــق باشد !!
یا عقلی که می خواهد عاقـل باشد...
نمی دانم از دلتنگی عاشق ترم یا از عاشقی دلتنگ تر!
فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی
و رفتی ، بی آنکه نباشی . .
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
که چه جرمی دارد
دستهایی که تهی ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست
روزگاریست غریب
تازگی میگویند
که چه عیبی دارد
که سگی چاق رود لای برنج
من چه خوشبین بودم
همه اش رویا بود
و خدا می داند
زن که باشی...
عاشق که شوی "چشم سفید" خطابت می کند...
راست می گویند...
چشمانم سفید شد به جاده هایی که...
"تو"...
مسافر هیچکدام نبودی...
نه! وصل ممکن نیست...
همیشه فاصله ای هست
اگرچه منحنی آب، بالش خوبی ست
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
و گرنه
زمزمه ی حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد
و عشق سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست
...و عشق صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه!!
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ،
می شوند کدر...
همیشه عاشق تنهاست!...
ϰ-†нêmê§ |