هــــوا را هــــــر چــــقــدر نفـــــس بــکــشـــی
بـــاز هــــــم بـــرای کــشیـــدنش بـــال بـــال میزنی...
مثل تـــــــــو...
کـــه هـــر چــــقدر کـــه بــاشــی...
بــاز بـــاید بـــاشی...
ببین گاهی یه وقتایی دلم سر میره از احساس
نه میخوابم نه بیدارم از این چشمای من پیداست
تنم محتاج گرماته زیادی دل به تو بستم
هیچ دردی در این حد نیست من از این زندگی خستم
من خیلی گله دارم
تو
آنقدر آویزان سـکـوت من شدی
که پاره اش کردی
حالا
من این سـکـوت تکه پاره شده را نمیخواهم
آنقدر آویزان سکـوتت میشوم
که تکه پاره شود
قصاص سـکـوتم را
از تو خواهم گرفت
سـکـوت من ...
که گناهی نداشت !
مانده ام چگونه تو را فـرامــوش کنم اگر تو را فـرامــوش کنم باید... سال هایی را نیز که با تو بوده ام، فـرامــوش کنم دریا را فـرامــوش کنم و کافه های غروب را باران را... اسب ها و جاده هارا باید دنیا را... زندگی را... و خودم را نیز فـرامــوش کنم تو با همه چیز من آمیخته ای...!
نه از تو! نه از زمانه! نه از زمین!
من از ذهن خویش خسته ام!
از این ذهن پریشان! از این احساس در آلود! از این هزیانهای گاه و بی گاه! از این سیگار! از این روح سردر گم! چرا بیراهه بروم...
من از دست خودم خسته ام...
سیگار که نمی کشم هوس و بوی سیگار در سرم غوغا می کند!
سیگار که می کشم بوی تو در سرم می پیچد... آخر همه جا به تو می رسم ! با اینکه می دانم دیگر هیچ گاه به تو نمی رسم...
دوری مان
برای تو نمی دانم چگونه می گذرد...
اما برای من...!
انگار بر گلویم خنجر گذاشته اند و نمی بُرند .... !!!
شاید تقدیر روی پیشانیم نوشته باشد
"همیشه فاصله ای هست"
ولی تو فقط گاهی برايم بخند
آنوقت تقديرم را می بوسم و كنار می گذارم... تو كه می خندی خدا تازه می فهمد اگر تنها عشق اعجاز رسولانش بود دنيای جهنمی بهشت موعود می شد... عشق هميشه معجزه ای تازه دارد... تو فقط گاهی بخند
مدتها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر...
ماه...
و تو را...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم، هنوز اولین سطر را نخوانده...
تو را به خاطر آوردم
و امواج دریا را...
ولی نه...!!
باید ترک کنم!
هم شعر...
هم تو...
و هم...
همهی شب هایی را که به ماه نگاه میکردم.....!
زندگی زیباست زشتی های آن تقصیر ماست
در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست
زندگی آب روانی است روان میگذرد...
آنچه تقدیر من و توست همان می گذرد...
کسی چه می داند...
من...
امروز...
چندبار فرو ریختم...
چندبار دلتنگ شدم...
از دیدن کسی که...
فقط پیراهنش شبیه تو بود...
زن که باشی...
عاشق که شوی "چشم سفید" خطابت می کند...
راست می گویند...
چشمانم سفید شد به جاده هایی که...
"تو"...
مسافر هیچکدام نبودی...
بعد تو دگر هستی ما پا نگرفت
بعد از تو کسی در دل ما جا نگرفت
در کلبه تنهایی خود پوسیدم
بعد از تو کسی سراغ ما را نگرفت...
دیشب چشم هایم را بر هم گذاشتم و آرزویی در دل کردم
آرزویی هر چند بچه گانه
هر چند از روی دل
هر چند می دانم ممکن است به آرزویم نرسم
ولی حتی اگر به آرزویم نرسم٬
من تا آرزوها و هر جا که درها را باز کنی با تو هستم و خواهم بود
هرگز تو را فراموش نخواهم کرد
حتی اگر فاصله ها باعث دوری دیده ها گردد
همیشه در دلم خواهی ماند
جایی که جای هیچ کسی نیست بجز تو
و هیچ کسی نمی تواند جای تو را در دلم بگیرد…
نگاه معصومت در یاد من همیشه جاوید است
برای همیشه…
شنیدن سکوت مرگ
سکوت سخت بی درنگ
سکوت سرد و یخ زده!
میان برف های سرد!
همان که می برد تو را...
دیگر دستهایم خالی از نوشتن نوشته است!
دیگر دلم هم، وفایی به من ندارد!
دیروز به او دلبسته بود ...امروز به دیگری!
توف به تو!
تـو را که مـی بینـم
حس هایم نو می شود
حـالا که نیستی
همه چـیـز کهنه شده
حتی حس هایم!
به تو می اندیشم
از زمان بیزارم .....
فاصله هرچه که هست
خستگی نیست مرا
من تو را می خواهم...
غریبه
نمیدانم
گنجشک ها که آنقدر شبیه همند
چطور همدیگر را میشناسند
و نمیدانم
چقدر شبیه من هست
که تو دیگر مرا نمیشناسی..!
ϰ-†нêmê§ |