نه از تو! نه از زمانه! نه از زمین!
من از ذهن خویش خسته ام!
از این ذهن پریشان! از این احساس در آلود! از این هزیانهای گاه و بی گاه! از این سیگار! از این روح سردر گم! چرا بیراهه بروم...
من از دست خودم خسته ام...
سیگار که نمی کشم هوس و بوی سیگار در سرم غوغا می کند!
سیگار که می کشم بوی تو در سرم می پیچد... آخر همه جا به تو می رسم ! با اینکه می دانم دیگر هیچ گاه به تو نمی رسم...
روز هاست درگیرم...اما تو باونکن
مانده ام کدام را راضی کنم !
بگذار سیگارم را بکشم...
دلی که می خواهد عاشـــق باشد !!
یا عقلی که می خواهد عاقـل باشد...
هوایی سرد...یک خیابان مجهور...
پیرمردی غبار آلود و یک آتش سرخ
پیرمرد پرسید دودی هستی جوان؟
پاسخ دادم آری!
سیگاری تعارف کرد...
نمی دانست روزی چند نخ خاطراتم را دود می کنم...نه سیگار!
خمیازه های کش دار، سیگار پشت سیگار
شب گوشه ای به ناچار، سيگار پشت سیگار لعنت به اين خودآزار، سيگارپشت سیگار چپ پاچه های شلوار، سيگار پشت سیگار پاشیده شد به دیوار، سيگار پشت سیگار این مرده کفن خوار، سيگار پشت سیگار مردی تکيده بیزار، سيگار پشت سیگار شک و شروع انکار، سيگار پشت سیگار انگارها نه انگار، سيگار پشت سیگار بدرود دست و گيتار، سيگار پشت سیگار در يک تنور نمدار، سيگار پشت سیگار وین شاعران بیکار، سيگار پشت سیگار مردی به حال اقرار، سيگار پشت سیگار خوابند عين کفتار، سيگار پشت سیگار کوبيدمش به ديوار، سيگار پشت سیگار تسليم اصل تکرار، سيگار پشت سیگار سه، یک، مميز چهار، سيگارپشت سیگار هاجند و واج انگار، سيگار پشت سیگار یک مارک بی خریدار، سيگار پشت سیگار
این روح خسته هر شب، جان کندنش غريزیست
پای چپ جهان را، با اره ای بريدن
در انجماد يک تخت، این لاشه منفجر شد
بر سنگفرش کوچه، خوابیده بی سرانجام
صد صندلی در این ختم، بی سرنشین کبودند
تصعید لاله گوش، با جيغهای رنگی
مُردم از اين رهائی، در کوچه های بن بست
این پنچ پنجه امشب، هم خوابگان خاکند
ماسیده شد تماشا، بر میله میله پولاد
صد لنز بی ترحم، در چشم شهر جوشید
در لابلای هر متن، این صحنه تا ابد هست
اسطوره های خائن، در لابلای تاریخ
عکس تو بود و قصه، قاب تو بود و انکار
مبهوت رد دودم، این شکوه ها قديميست
کانسرو شعر سیگار، تاریخ انقضاء خورد
ته مانده های سیگار، در استکانی از چای
خودکار من قدیمیست، گاهی نمی نويسد
آدم ها برای یک دیگر نقش سیگار را بازی می کنند
همدیگر را می کشند،
لذت می برند، دود می کنند
تمام می کنند...
و بعد از اندک زمانی، سیگاری دیگر
باز آمدم...
به جایی که تعلق دارم...
به یک اتاق سیاه با پر از حرف های ناگفته...
خلوت من و سیگارم...
دوباره می نویسم از حرف هایی که واهمه دارم...
یک دل پر از رویا های واهی...
این بار تنها تر از همیشه...
وقتـی یه زن ســیگار کشید
یعنــی دیگه گریه جواب نمیده
و وقتی مــردی اشک ریخت
بدون کار از ســیگار کشیدن گذشته..
ϰ-†нêmê§ |