گاهی حجم دلتنگی هایم آنقدر زیاد می شود که دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ می شود...
دلتنگم...
دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید ازحرکت ایستاد...
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ خودم...
خودی که مدتهاست گم کرده ام...
بی کس و تنهایم ولی تنهایی هم عالمیست
تنهایی رنجیست عجیب اما دلم مایوس نیست
فردا از این دنیا میروم اما کسی پیشم نیست
دنیا کوچکتر از آن است که گمشدهای را در آن یافته باشی هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمدهاند چمدانشان را میبندند و ناپدید میشوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و
بیرحمترینشان در برف
آنچه بر جا میماند رد پاییست
و
خاطرهای که هر از گاه پس میزند مثل نسیم پردههای اتاقت را!!!
در ساحل قلبها فقط ردپاي دوست مي ماند ... وگرنه موج روزگار هر ردپايي را از بین می برد.
مردم بسیاری وارد زندگی شما میشوند ، اما فقط رد پای دوست در قلبتان باقی میماند....
زندگی یعنی:
ناخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمی پذیرد ، مردن ...
می ترسم
انگار تنهایی بزرگترین زندانیست
که این دنیا برایم کنار گذارده است
می ترسم
انگار هر چه دوست دارم از من بس دور است
می ترسم
خاک تیره مرا به وحشت خشم زمین
هشدار می دهد
از مرگ نمی هراسم
از آتش نمی ترسم
تنهایی بسیار وحشتناک تر از جهنم است...
ϰ-†нêmê§ |