از سکوتم بترس! وقتی که ساکت می شوم... لابد همه ی درد دل هایم برده ام پیش خدا... بیش تر که گوش دهی... از همه ی سکوتم... از همهی بودنم... یک آه می شنوی... و باید بترسی... از آه مظلومی که فریاد رسی جز خدا ندارد...
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی ♥
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی♥
شاکی بشی ولی شکایت نکنی♥
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن♥
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری♥
خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری♥
خیلی هادلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی...♥
نمی نویسم...
چون می دانم که هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی
حرف نمی زنم... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی نگاهت نمی کنم… چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی صدایت نمی زنم… زیرا اشک های من برای تو بی فایده است فقط می خندم… چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام...
من به قلبم افتخار می کنم
با آن بازی شد، به آن خیانت شد، سوخت و شکست اما به طریقی هنوز کار می کند...
انگار ولگرد شده بودم
به جستجوی نشانی ات به تمام جهان سر زدم اما نبودی…
به دور رفتم حتی به سرزمین خوشبختی در افسانه های پدربزرگ که حقیقت نداشت… هیچ کس نبود… انگار تو هم ولگرد شده بودی…
نه از تو! نه از زمانه! نه از زمین!
من از ذهن خویش خسته ام!
از این ذهن پریشان! از این احساس در آلود! از این هزیانهای گاه و بی گاه! از این سیگار! از این روح سردر گم! چرا بیراهه بروم...
من از دست خودم خسته ام...
سیگار که نمی کشم هوس و بوی سیگار در سرم غوغا می کند!
سیگار که می کشم بوی تو در سرم می پیچد... آخر همه جا به تو می رسم ! با اینکه می دانم دیگر هیچ گاه به تو نمی رسم...
از چه بنویسم ؟؟ از آسمانی که همیشه در حال عبور است؟ یا از دلی که سوتو کور است؟ از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟ از خاطراتی که با تو در باران خیس شد؟ یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد؟ از چه بنویسم ؟؟ از نامه هایی که هیچوقت بسویت نفرستادم ؟ یا از ترانه هایی که هرگز برایت نخواندم؟ از چتری که هرگز زیر آن نایستادیم؟ یا از بدرودی که هرگز بر زبان نیاوردیم؟ من عاشق بیابانی هستم که هرگز قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم… من دل بسته درختی هستم که فرصت نشد اسممان را رویش حک کنیم….. من منتظر پنجرهایی هستم که عطر تو را دوباره به من نشان دهد….
سکوت اتاقم را دوست دارم و آنرا حتی با صدای ترکیدن بغضم نخواهم شکست بغضم را فرو خواهد خورد اما سکوت را ادامه خواهم داد تاریکی مطلق اتاقم را با هیچ نوری از بین نخواهم برد حتی با برق نگاهم چشم هایم را مدت هاست به روی همه چیز بسته ام چرا که تاریکی اتاقم کمرنگ نشود
سهراب گفتی:" زیرباران باید رفت... چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید " چشمها راشستم باز همان را دیدم جز دو رنگی و دروغ جز غم و غصه و تلخی هیچ به چشمم نرسید. پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب. دوره ی تلخ فریب دوره ی رنگ سیاهی ایست سهراب. دوره ی این همه نامردی هاست. تو اگرمیدانستی! دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟ باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟
روز هاست درگیرم...اما تو باونکن
مانده ام کدام را راضی کنم !
بگذار سیگارم را بکشم...
دلی که می خواهد عاشـــق باشد !!
یا عقلی که می خواهد عاقـل باشد...
هوایی سرد...یک خیابان مجهور...
پیرمردی غبار آلود و یک آتش سرخ
پیرمرد پرسید دودی هستی جوان؟
پاسخ دادم آری!
سیگاری تعارف کرد...
نمی دانست روزی چند نخ خاطراتم را دود می کنم...نه سیگار!
"زندگی" و "قهوه" هر دو "تلخ"
"قهوه" توسط ما خورده می شود
و ما توسط "زندگی" . . .
خمیازه های کش دار، سیگار پشت سیگار
شب گوشه ای به ناچار، سيگار پشت سیگار لعنت به اين خودآزار، سيگارپشت سیگار چپ پاچه های شلوار، سيگار پشت سیگار پاشیده شد به دیوار، سيگار پشت سیگار این مرده کفن خوار، سيگار پشت سیگار مردی تکيده بیزار، سيگار پشت سیگار شک و شروع انکار، سيگار پشت سیگار انگارها نه انگار، سيگار پشت سیگار بدرود دست و گيتار، سيگار پشت سیگار در يک تنور نمدار، سيگار پشت سیگار وین شاعران بیکار، سيگار پشت سیگار مردی به حال اقرار، سيگار پشت سیگار خوابند عين کفتار، سيگار پشت سیگار کوبيدمش به ديوار، سيگار پشت سیگار تسليم اصل تکرار، سيگار پشت سیگار سه، یک، مميز چهار، سيگارپشت سیگار هاجند و واج انگار، سيگار پشت سیگار یک مارک بی خریدار، سيگار پشت سیگار
این روح خسته هر شب، جان کندنش غريزیست
پای چپ جهان را، با اره ای بريدن
در انجماد يک تخت، این لاشه منفجر شد
بر سنگفرش کوچه، خوابیده بی سرانجام
صد صندلی در این ختم، بی سرنشین کبودند
تصعید لاله گوش، با جيغهای رنگی
مُردم از اين رهائی، در کوچه های بن بست
این پنچ پنجه امشب، هم خوابگان خاکند
ماسیده شد تماشا، بر میله میله پولاد
صد لنز بی ترحم، در چشم شهر جوشید
در لابلای هر متن، این صحنه تا ابد هست
اسطوره های خائن، در لابلای تاریخ
عکس تو بود و قصه، قاب تو بود و انکار
مبهوت رد دودم، این شکوه ها قديميست
کانسرو شعر سیگار، تاریخ انقضاء خورد
ته مانده های سیگار، در استکانی از چای
خودکار من قدیمیست، گاهی نمی نويسد
آهای شما هایی که از زندگی و زیبایی هایش دم می زنید...
چرا نمی فهمید؟!
زندگی اگر زیبا بود که با گریه شروع نمی شد.
با من لج نکن بغض نفهم
این که خودت را گوشه ی گلو قایم کنی
چیزی را عوض نمی کند؛
بالاخره یا اشک می شوی در چشمانم
یا عقده در دلم!
هر دو را زیاد دارم!!
حق انتخاب داری!!
آنقدر خـــسته ام
که حاضرم
ســـرم را روی تکه سنگی
بگذارم وبخوابم
اما . . .
به دیوار وجودت
که بارهــــا بر سرم آوار شد
تکیه ندهم . . .
گــذشتــه مــن گــذشــت...!
حـتی می تــوآنـم بـگويـم در گـذشــت...!
و مـن برايـش ماه ها و روزها سـوگواری و سکـوت کردم...
خاطـراتـم را زير و رو کـردم و ای کــــاش هـای فـراوان گفـتم...!
"ولی ديــــگـر بـس اسـت..."
بـه شـروعی ديــگـر می انـديشـم...
حرف هایم...دلخوری هایم... دلتنگی هایم... و تمام اشک هایم... بماند برای بعد... تنها به من بگو با او چگونه می گذرد که با من نمی گذشت؟؟!
لیاقــت مــی خواهــد بـــــا تمام عشقـش نبـــودنـــت را اشک مــی ریـــزد
بودن در شعــر هـــای دختــری که
تعجـــب نکــــن !!
در بی لیـــــاقتی تـــو شکـــی نیـــست
اینجـــا دلیـــل بــودنـــت میـــان بغــــض هــــایـــم
خــریت خـودم اســـت نـــه لیــاقــت تــــو …
این بار آخر بدجور دلم شکست
بد خوردم زمین دوباره بد شدم با همون احساسای ت...خ...م...ی حس انفجار حس خفگی تو گلوت دیگه با خدا هم قهرم از همه متنفرم از خودم بیشتر...
آدم ها برای یک دیگر نقش سیگار را بازی می کنند
همدیگر را می کشند،
لذت می برند، دود می کنند
تمام می کنند...
و بعد از اندک زمانی، سیگاری دیگر
خیالـت راحـت باشـد , چیــزی نشـده
یک شکسـت عاطفـی سـاده ؛ دوستـش داشتـم , دوستـم داشت دوستـش دارم , دیگـر دوستــم نـدارد مانـــــده ام , رفتـــــه ... هستـــــم , ولــــی او نیـــست به همیـن سادگی ... فقــــط ... فقـط یک نفــر ایـن حـوالی بـدجــــوری... سیگـــــــــاری شده....
باز آمدم...
به جایی که تعلق دارم...
به یک اتاق سیاه با پر از حرف های ناگفته...
خلوت من و سیگارم...
دوباره می نویسم از حرف هایی که واهمه دارم...
یک دل پر از رویا های واهی...
این بار تنها تر از همیشه...
بی کس و تنهایم ولی تنهایی هم عالمیست
تنهایی رنجیست عجیب اما دلم مایوس نیست
فردا از این دنیا میروم اما کسی پیشم نیست
نمی دانم از دلتنگی عاشق ترم یا از عاشقی دلتنگ تر!
فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی
و رفتی ، بی آنکه نباشی . .
دوری مان
برای تو نمی دانم چگونه می گذرد...
اما برای من...!
انگار بر گلویم خنجر گذاشته اند و نمی بُرند .... !!!
ϰ-†нêmê§ |